از چشم ترم خون عوض اشک چکیده من نامه نوشتم که نیایی، نرسیده
از چشم ترم خون عوض اشک چکیده
من نامه نوشتم که نیایی ، نرسیده
در کوچه مرا با غل و زنجیر کشیدند
کار من بی چاره به بازار کشیده
هر کس که کمی درهم و دینار و طلا داشت
رفته دم آهنگری و نیزه خریده
دندان من افتاد و لبم پاره شد از بس
از پیش و پس انقدر به من سنگ رسیده
نقل دهن مردم این شهر کنیز است
پس حق بده از مسلم اگر رنگ پریده
بستند و کشیدند مرا پشت سر اسب
مهمانم و بر خاک کف کوچه تپیده
از مو سر من را به سر میخ گره زد
هر وقت تکان خورد سرم … باد وزیده
از کتف مرا روی هوا کرده معلق
قلاب قناره بدنم را طلبیده
در مجلس عیاشی اگر رفت عیالت …
شرمنده ام از عترت بازار ندیده
افسوس که افتاده مسیرت به بیابان
با دختر بر خار مغیلان ندویده
فریاد زدم حیف که دوری ، نشنیدی
این بود تلاش منِ حلقوم بریده
یک خط بنویسم که بخوانی و بگریی…
دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ حمیده
علیرضا وفایی خیال
لطفا اشتباهات تایپی را از طریق کامنت اطلاع دهید.